قبل از آنکه مبادرت به شرح داستان ولادت رسول خدا(ص)بنماییم،مناسب است به پارهای از بشارتهای انبیا و پیشگوییهای منجمان و کاهنان و غیر ایشان درباره تولد و ظهور آن حضرت اشاره شود زیرا در فصلهای آینده مورد نیاز واقع خواهد شد.
و ما وقتی روی دلیلهای عقلی و نقلی دانستیم که پیغمبر اسلام خاتم پیغمبران و دین اسلام کاملترین ادیان الهی استـچنانکه در جای خود ثابت شده و ما بدان معتقدیمـمیدانیم که به طور قطع در ضمن تعلیمات پیغمبران گذشته سخنانی در مورد آخرین پیامبر بوده است و نوید و بشارتهایی از آنها درباره ظهور رسول خدا(ص)رسیده است اگر چه شاید بسیاری از آنها به دست مغرضان و تحریف کنندگان تعلیمات انبیا و کتابهای آسمانی از بین رفته و یا تحریف شده باشد.
اما از آنجا که بشارت و نوید معمولا در لفافه و به صورت رمز و اشاره القا میشود،باز هم سخنان زیادی از پیمبران گذشته در این باره به ما رسیده و از نابودی و تحریف مغرضین جان سالم به در برده است.
و به گفته یکی از دانشمندان:
«مصلحت خداوندی ایجاب میکرد که این بشارات مانند زیباییهای طبیعت که محفوظ میماند یا مانند صندوقچه جواهر فروشان که به دقت حفظ میشود در لفافهای از اشارات محفوظ بماند تا مورد استفاده نسلهای بعد که بیشتر با عقل و دانشسر و کار دارند قرار گیرد» (1) .
بشارتهای انبیای الهی درباره آمدن رسول خدا
از جمله این بشارتها آیه 14 و 15 از کتاب یهودا است که میگوید:
«لکن خنوخ«ادریس»که هفتم از آدم بود درباره همین اشخاص خبر داده گفت اینک خداوند با ده هزار از مقدسین خود آمد تا بر همه داوری نماید و جمیع بی دینان را ملزم سازد و بر همه کارهای بی دینی که ایشان کردند و بر تمامی سخنان زشت که گناهکاران بی دین به خلاف او گفتند...»
که ده هزار مقدس فقط با رسول خدا(ص)تطبیق میکند که در داستان فتح مکه با او بودند.بخصوص با توجه به این مطلب که این آیه از کتاب یهودا مدتها پس از حضرت عیسی(ع)نوشته شده. (2)
و از آن جمله در سفر تثنیه،باب 33،آیه 2 چنین آمده:
«و گفت خدا از کوه سینا آمد و برخاست از سعیر به سوی آنها و درخشید از کوه پاران و آمد با ده هزار مقدس از راستش با یک قانون آتشین...»
که طبق تحقیق جغرافی دانان منظور از«پاران»ـیا فارانـمکه است،و ده هزار مقدس نیز چنانکه قبلا گفته شد فقط قابل تطبیق با همراهان و یاران رسول خدا(ص)است.
و در فصل چهاردهم انجیل یوحنا:16،17،25،26 چنین است:
«اگر مرا دوست دارید احکام مرا نگاه دارید،و من از پدر خواهم خواست و او دیگری را که فارقلیط است به شما خواهد داد که همیشه با شما خواهد بود،خلاصه حقیقتی که جهان آن را نتواند پذیرفت زیرا که آن را نمیبیند و نمیشناسد،اما شماآن را میشناسید زیرا که با شما میماند و در شما خواهد بودـاینها را به شما گفتم مادام که با شما بودم اما فارقلیط روح مقدس که او را پدر به اسم من میفرستد او همه چیز را به شما تعلیم دهد و هر آنچه گفتم به یاد آورد».
که بر طبق تحقیق کلمه«فارقلیط»که ترجمه عربی«پریکلیتوس»است به معنای«احمد»است و مترجمین اناجیل از روی عمد یا اشتباه آن را به«تسلی دهنده»ترجمه کردهاند.
و در فصل پانزدهم:26 چنین است:
«لیکن وقتی فارقلیط که من او را از جانب پدر میفرستم و او روح راستی است که از جانب پدر عمل میکند و نسبت به من گواهی خواهد داد».
و در فصل شانزدهم:7،12،13،14 چنین است:
«و من به شما راست میگویم که رفتن من برای شما مفید است،زیرا اگر نروم فارقلیط نزد شما نخواهد آمد،اما اگر بروم او را نزد شما میفرستم اکنون بسی چیزها دارم که به شما بگویم لیکن طاقت تحمل ندارید،اما چون آن خلاصه حقیقت بیاید او شما را به هر حقیقتی هدایت خواهد کرد،زیرا او از پیش خود تکلم نمیکند بلکه آنچه میشنود خواهد گفت و از امور آینده به شما خبر خواهد داد...»
و سخنان دیگری که از پیغمبران گذشته به ما رسیده و در کتابها ضبط است و چون نقل تمامی آنها از وضع نگارش تاریخ خارج است از این رو تحقیق بیشتر را در این باره به عهده خواننده محترم میگذاریم و به همین مقدار در اینجا اکتفا نموده و قسمتهایی از سخنان دانشمندان و کاهنان و پیشگوییهای آنان که قبل از تولد رسول خدا(ص)کردهاند نقل کرده به دنبال گفتار قبل خود باز میگردیم.
پیشگوییها و سخنان کاهنان
ابن هشام مورخ مشهور در تاریخ خود مینویسد (3) :ربیعة بن نصر که یکی ازپادشاهان یمن بود خواب وحشتناکی دید و برای دانستن تعبیر آن تمامی کاهنان و منجمان را به دربار خویش احضار کرد و تعبیر خواب خود را از آنها خواستار شد .
آنها گفتند:خواب خود را بیان کن تا ما تعبیر کنیم؟
ربیعه در جواب گفت:من اگر خواب خود را بگویم و شما تعبیر کنید به تعبیر شما اطمینان ندارم ولی اگر یکی از شما تعبیر آن خواب را پیش از نقل آن بگوید تعبیر او صحیح است.
یکی از آنها گفت:چنین شخصی را که پادشاه میخواهد فقط دو نفر هستند یکی سطیح و دیگری شق که این دو کاهن میتوانند خواب را نقل کرده و تعبیر کنند.
ربیعه به دنبال آن دو فرستاد و آنها را احضار کرد،سطیح قبل از شق به دربار ربیعه آمد و چون پادشاه جریان خواب خود را بدو گفت،سطیح گفت:آری در خواب گلوله آتشی را دیدی که از تاریکی بیرون آمد و در سرزمین تهامه در افتاد و هر جانداری را در کام خود فروبرد !
ربیعه گفت:درست است اکنون بگو تعبیر آن چیست؟
سطیح اظهار داشت:سوگند به هر جانداری که در این سرزمین زندگی میکند که مردم حبشه به سرزمین شما فرود آیند و آن را بگیرند.
پادشاه با وحشت پرسید:این داستان در زمان سلطنت من صورت خواهد گرفت یاپس از آن؟
سطیح گفت:نه،پس از سلطنت تو خواهد بود.
ربیعه پرسید:آیا سلطنت آنها دوام خواهد یافت یا منقطع میشود!
گفت:نه پس از هفتاد و چند سال سلطنتشان منقطع میشود!
پرسید:سلطنت آنها به دست چه کسی از بین میرود؟
گفت:به دست مردی به نام ارم بن ذی یزن که از مملکت عدن بیرون خواهد آمد.
پرسید:آیا سلطنت ارم بن ذی یزن دوام خواهد یافت؟
گفت:نه آن هم منقرض خواهد شد.
پرسید:به دست چه کسی؟گفت:به دست پیغمبری پاکیزه که از جانب خدا بدو وحی میشود.
پرسید:آن پیغمبر از چه قبیلهای خواهد بود؟
گفت:مردی است از فرزندان غالب بن فهر بن مالک بن نضر که پادشاهی این سرزمین تا پایان این جهان در میان پیروان او خواهد بود.
ربیعه پرسید:مگر این جهان پایانی دارد؟
گفت:آری پایان این جهان آن روزی است که اولین و آخرین در آن روز گرد آیند و نیکوکاران به سعادت رسند و بدکاران بدبخت گردند.
ربیعه گفت:آیا آنچه گفتی خواهد شد؟
سطیح پاسخ داد:آری سوگند به صبح و شام که آنچه گفتم خواهد شد.
پس از این سخنان شق نیز به دربار ربیعه آمد و او نیز سخنانی نظیر گفتار«سطیح»گفت و همین جریان موجب شد تا ربیعه در صدد کوچ کردن به سرزمین عراق برآید و به شاپورـپادشاه فارسـنامهای نوشت و از وی خواست تا او و فرزندانش را در جای مناسبی در سرزمین عراق سکونت دهد و شاپور نیز سرزمین«حیره»راـکه در نزدیکی کوفه بودهـبرای سکونت آنها در نظر گرفت و ایشان را بدانجا منتقل کرد،و نعمان بن منذرـفرمانروای مشهور حیرهـاز فرزندان ربیعه بن نصر است .
و نیز داستان دیگری از تبع نقل میکند و خلاصهاش این است که میگوید:تبع پادشاه دیگر یمن به مردم شهر یثرب خشم کرد و در صدد ویرانی آن شهر و قتل مردم آن برآمد و به همین منظور لشکری گران فراهم کرد و به یثرب آمد.
مردم یثرب آماده جنگ با تبع شدند و چنانکه نزد انصار مدینه معروف است،مردم روزها با تبع و لشکریانش جنگ میکردند و چون شب میشد برای تبع و لشکریانش به خاطر اینکه میهمان و وارد بر ایشان بودند خرما و آذوقه میفرستادند و بدین وسیله از آنها پذیرایی میکردند .
مدتی بر این منوال گذشت تا روزی دو تن از احبار و دانشمندان یهود از بنی قریظه به نزد تبع رفته و بدو گفتند:فکر ویرانی این شهر را از سر دور کن و از این تصمیمانصراف حاصل نما،و اگر در این کار اصرار ورزی و پافشاری کنی نیروی غیبی جلوی این کار تو را خواهد گرفت و ما ترس آن را داریم که به عقوبت این عمل گرفتار شوی.
تبع پرسید:چرا؟
گفتند:برای آنکه این شهر هجرتگاه پیغمبری است که از حرم قریش(یعنی مکه معظمه)بیرون آید،و این شهر هجرتگاه و خانه او خواهد بود.
تبع که این سخن را شنید دانست که آن دو بیهوده نمیگویند و از روی علم و اطلاع و خبرهایی که از کتابها دارند این سخن را میگویند و به همین سبب از ویرانی شهر یثرب منصرف شد و سخن آن دو نفر در او تأثیر کرد.و در کتاب اکمال صدوق(ره)است که تبع در این باره اشعاری نیز سرود که از آن جمله است:
حتی أتانی من قریظة عالم
حبر لعمرک فی الیهود مسدد
قال ازدجر عن قریة محجوبة
لنبی مکة من قریش مهتد
فعفوت عنهم عفو غیر مثرب
و ترکتهم لعقاب یوم سرمد
و ترکتها لله أرجو عفوه
یوم الحساب من الحمیم الموقد
و در پارهای از روایات نیز آمده است که رسول خدا(ص)فرمود:تبع را دشنام نگویید زیرا او مسلمان شد و ایمان آورد.
و در روایتی که صدوق(ره)از امام صادق(ع)روایت کرده آن حضرت فرمود:تبع به اوس و خزرج (ساکنان شهر مدینه)گفت:در این شهر بمانید تا این پیغمبر بیرون آید،و من نیز اگر زمان او را درک کنم کمر به خدمت او خواهم بست و به یاری او خواهم شتافت.
و از آن جمله زید بن عمرو بن نفیل بود که سالها قبل از بعثت رسول خدا(ص)در سرزمین حجاز میزیست و به جستجوی دین حنیف ابراهیم بود،و از آیین یهود و دیگر آیینهای آن زمان پیروی نمیکرد و با بت پرستان مبارزه مینمود،و از ذبیحه آنان نمیخورد.
و از اشعار اوست که میگوید:
أربا واحدا ام ألف رب
ادین اذا تقسمت الامور
عزلت اللات و العزی جمیعا
کذلک یفعل الجلد الصبور
عامر بن ربیعه گوید:وقتی مرا دید به من گفت:ای عامر من از رفتار قوم خود بیزارم و پیرو دین ابراهیم و معبود او و اسماعیل هستم و آنها رو به این خانه نماز میگزاردند،و من چشم به راه ظهور پیغمبری هستم از فرزندان اسماعیل و گمان ندارم او را درک کنم اما از هم اکنون من بدو ایمان دارم و او را تصدیق کرده و گواهی میدهم که او پیغمبر است،و اگر عمر تو طولانی شد و او را دیدار کردی سلام مرا بدو برسان.
عامر گفت:چون رسول خدا(ص)به نبوت مبعوث شد به نزد آن حضرت رفته و مسلمان شدم و سخن زید را برای آن حضرت بازگو کردم و سلام او را رساندم حضرت برای او طلب رحمت از خدا کرد،و پاسخ سلامش را داد و فرمود:او را در بهشت دیدم که پیروزمندانه گام بر میداشت.